روی جدول سیمانی شطرنجی کنار خیابان نشسته بود و داشت با همان نگاه گستاخی که از بچگی ، انگاری از زمان همان تولدش که کلی بدبختی به بار آورده بود ، به خاک زیر پایش نگاه می کرد .
لباس های شیکی به تن داشت و پیدا بود که از طبقه متمول جامعه است !
با صدای بلند و دهانی نیمه باز ساندویچی را که در دست داشت ، ملچ ملوچ می کرد !
از دور به هر عابری که از کنارش می گذشت ، خیره می شد و تا زمانی که از تیررس نگاهش محو گردد ، او را با دیدگانش تعقیب می کرد !
هر دختر شیک پوش و زیبایی را که می دید متلک های زشت و زننده ای نثارشان می کرد و گاهی دستشان را می گرفت و کنار خود می نشاند . ولی طولی نمی کشید که دخترها با داد و فریاد و بد و بیراه گویان ، به شتاب از کنارش برخواسته و پا به فرار می گذاشتند !
اگر به اتفاق کسی از آشناهای نزدیکشان ، او را با چنان وضعی ، آن جا می دید ، با شناختی که از خانواده اش داشت ، با دهانی نیمه باز و چشمانی گشاد شده از وحشت ، سر تا پایش را رصد می کرد !
گوشی موبایلش زنگ خورد !
انگشتان کثیفش را با شتاب و صدای بلندی تا انتها در دهان گذاشت ، لیسید و بیرون آورد .
آن ها را به شلوارش مالید و در حالی که گوشی موبایل آخرین سیستمش را از جیب شلوارش بیرون می کشید ، ناسزاگویان با صدای ناهنجاری در گوشی فریاد زد:
ـ ها ؟! ..
خواهرش بود که داشت به صدای آرامی حرف می زد :
ـ مهمون داریم ... هنوز نهار نخوردیم . همه منتظر توأن ! نمی آی ؟!
دوباره به همان صدا پاسخ داد :
ـ اولاً مهمونا گه خوردن اومدن خونه ما ! در ثانی من نهارمو کوفت کردم ، شماهام زهرمار کنین !
و گوشی را قطع کرد !
نوشابه سیاه رنگی را که در کنارش بود ، برداشته و لاجرعه سر کشید !
در حالی که بلند می شد ، بطری خالی و باقی مانده ساندویچ را از دور به محوطه سبز پیاده رو پرت کرد ...
داشت تلق تلوق کنان پاهایش را روی زمین می کشید .
به طرف ماشین مدل بالای پارک شده در پائین تابلوی « پارک ممنوع » رفته و سوار شد !
در حالی که آن را روشن می کرد ، پایش را روی پدال گاز فشرد و چرخ های ماشین به صدا در آمدند .
و چند لحظه بعد او رفته بود ...
کلمات کلیدی: